One day I wrote her name upon the strand
One day I wrote her name upon the strand,
But came the waves and washed it away:
Again I wrote it with a second hand,
But came the tide, and made my pains his prey.
Vain man, said she, that dost in vain assay
A mortal thing so to immortalize!
For I myself shall like to this decay,
And eek my name be wiped out likewise.
Not so (quoth I), let baser things devise
To die in dust, but you shall live by fame:
My verse your virtues rare shall eternize,
And in the heavens write your glorious name;
Where, whenas death shall all the world subdue,
Our love shall live, and later life renew.
روزي نامش را بر روي شنها نوشتم
روزي نامش را بر روي شنها نوشتم
اما موج آمد و آنرا شست:
دوباره نوشتم
اما جذر و مد شد و درد مرا شكار خود ساخت.
وي گفت: اي انسان خودبين، بيهوده مي كوشي
تا چيزي فاني را جاويد كند!
آه من خود اين فنا شدن را دوست مي دارم
و همچنين محو شدن نامم را.
( من گفتم) اما نه، بگذار تا در مه نامت از ميان رود:
چرا كه تو خود جاويداني.
و در آسمانها نام با شكوهت را خواهد نوشت:
جائي كه مرگ، جهانيان را مقهور خود مي كند،
عشقمان زنده خواهد ماند و در آسمانها تكرار خواهد گشت.